سال پیش دانشگاهی و بعد از عیدش، وقتی دیگه حالمون داشت از کنکور و تست و گاج و قلم چی و ازمون به هم میخورد یه روز رفتیم مدرسه که با بچه ها دیدن کنیم(کلاسای ما قبل از عید تموم شد).همه نالان بودن که زودتر این روز کنکور لعنتی رو بدیم که ما دیگه داریم بالا میاریمش انقد تکرار و تکرار و تکرار. مهام ولی خوشحال طور گفت که هر مطلبی رو که این روزا می خونه براش جدید و جالبه چون قبلا نخونده بودشون!! 
من الان همین حس رو نسبت به زندگیم دارم. درسته که من یه مقدار دیر کردم و تازه مدرک ارشدم رو گرفتم؛ درسته با اینکه تافل رو دادم و خوب هم  دادم، هنوز جی ار ای مونده؛ درسته هنوز مقاله ارشدم رو چاپ نکردم؛ درسته هنوز تو اون شرکتی که واقعا من رو راضی کنه استخدام نشدم؛ درسته هنوز نیمه گم شده م رو پیدا نکردم؛ همه اینا خیلی درستن ولی میدونی قضیه چیه؟ من الان تو ۲۷ سالگیم، هیجانم خیلی بیشتر از یه دختر ۲۷ ساله هست که به همه ارزوهاش رسیده و هدف بزرگ دیگه ای برای اینده ش متصور نیست.درسته یه چیزایی رو قراره دیرتر تجربه کنم ولی همین که به تجربه‌شون برای بار اول فکر میکنم کلی خوشحال میشم.در حدی که گاهی از تصورش شبا خوابم نمیبره.در حدی که مستعدم که سریع تر بدوم تا بهشون نزدیک تر بشم. 
قصد توجیه کردن خودم رو نداشتم به هیچ وجه فقط خواستم بگم اگرچه همه‌ی اونایی که گفتم تو ۲۷ سالگی ندارم، جنبه بدی دارن ولی همه ش هم بد نیست و ای کاش عظمت در نگاه من باشد حتی. خیلی زود به این خواسته‌ها میرسم میدونم، ولی ای کاش بتونم این اشتیاق رو تا لحظه مرگ حفظ کنم.

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فصلنامه جهان نوین rmsft جستارهای شتاب زده آموزش مهارت های itوweb تجهیزات پزشکی سدان معرفی کالا فروشگاهی « ﻳَﺪُ ﺍﻟﻠﻪِ ﻓَﻮﻕَ ﺃَﻳْﺪِﻳﻬِﻢْ » کسب درآمد از اینترنت salesimkart