.



یه شاگردی داشتم که الان کاناداست.بهترین دانشگاه کانادا.شیم ان می که هنوز ایرانم.هنوز ازم سوال می پرسه و از طریق واتس اپ بهش جواب و توضیح میدم.حقوقم هم اخر هر ترم میدن بهم.امشب در فکر پول و بی پولی و همه ی چیزایی که اگه پول بود می تونستم داشته باشم و حالا که پول نیست چقدر نداشتنشون رو مخمه، برای تسکین دردام تعداد سوالای این ترم رو شمردم که مثلا حس تمکن مالی به خودم بدم!! حالا دارم فکر میکنم با ۴۳۵ هزار تومن حقوقِ تا الانم تو این ترم، چطور میتونم اون لپ تاپ ۱۹ و نیم میلیونی یا اون گوشی ۱۱ میلیونی رو بخرم!! چرا زندگی اینقدر عجیب سخت شده؟ چرا گوشی و لپ تاپم انقدر هنگ میکنن؟ چرا پلاکای مغزم زیاد شده؟ چرا گلبولای سفیدم باز دارن هنگ میکنن و به خودی حمله میکنن؟ چرا من نمیرم آزمایش خون بدم و جوابشو ببرم واسه دکتر؟ چرا مقاله م رو نمی نویسم؟ چرا نمی تونم رو جی ار ای تمرکز کنم؟ چرا قبول نکردم تافل تدریس کنم؟ چرا اینقدر تنهام؟ 

+ چرا نصفه شبی به جای خوابیدن دارم چس ناله تحویل بیان میدم. بازم شیم ان می واقعا!! بیاین خوشحال باشیم. به ادما که می رسیم بهشون لبخند بزنیم و سلام کنیم. زندگی رو انقدر جدی نگیریم. با هم بخندیم. بخندیم. بخندیم.بیاین کمتر تنها باشیم. 

سال پیش دانشگاهی و بعد از عیدش، وقتی دیگه حالمون داشت از کنکور و تست و گاج و قلم چی و ازمون به هم میخورد یه روز رفتیم مدرسه که با بچه ها دیدن کنیم(کلاسای ما قبل از عید تموم شد).همه نالان بودن که زودتر این روز کنکور لعنتی رو بدیم که ما دیگه داریم بالا میاریمش انقد تکرار و تکرار و تکرار. مهام ولی خوشحال طور گفت که هر مطلبی رو که این روزا می خونه براش جدید و جالبه چون قبلا نخونده بودشون!! 
من الان همین حس رو نسبت به زندگیم دارم. درسته که من یه مقدار دیر کردم و تازه مدرک ارشدم رو گرفتم؛ درسته با اینکه تافل رو دادم و خوب هم  دادم، هنوز جی ار ای مونده؛ درسته هنوز مقاله ارشدم رو چاپ نکردم؛ درسته هنوز تو اون شرکتی که واقعا من رو راضی کنه استخدام نشدم؛ درسته هنوز نیمه گم شده م رو پیدا نکردم؛ همه اینا خیلی درستن ولی میدونی قضیه چیه؟ من الان تو ۲۷ سالگیم، هیجانم خیلی بیشتر از یه دختر ۲۷ ساله هست که به همه ارزوهاش رسیده و هدف بزرگ دیگه ای برای اینده ش متصور نیست.درسته یه چیزایی رو قراره دیرتر تجربه کنم ولی همین که به تجربه‌شون برای بار اول فکر میکنم کلی خوشحال میشم.در حدی که گاهی از تصورش شبا خوابم نمیبره.در حدی که مستعدم که سریع تر بدوم تا بهشون نزدیک تر بشم. 
قصد توجیه کردن خودم رو نداشتم به هیچ وجه فقط خواستم بگم اگرچه همه‌ی اونایی که گفتم تو ۲۷ سالگی ندارم، جنبه بدی دارن ولی همه ش هم بد نیست و ای کاش عظمت در نگاه من باشد حتی. خیلی زود به این خواسته‌ها میرسم میدونم، ولی ای کاش بتونم این اشتیاق رو تا لحظه مرگ حفظ کنم.

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

تعمير مانتيور - بازيابي اطلاعات هارد ترجمه یاب closed دندانپزشکی ۹۸ شیراز Jeremy نظر سنجي هوشمند رنج رها خودرو جارچي موج دریا